خبر : روایت داستان پیامبر اکرم (ص) از نگاه یارانش در کتاب «عطر گل محمّدی»
خبر : روایت داستان پیامبر اکرم (ص) از نگاه یارانش در کتاب «عطر گل محمّدی» کتاب «عطر گل محمّدی» به قلم داوود امیریان درباره داستان پیامبر اکرم (ص) است، اما با این تفاوت که از زاویه نگاه اصحاب پیامبر برایمان روایت شده است. داستان حمزه و ابوذر و سعد و جویبر و سلمان و علی. اینکه […]
خبر : روایت داستان پیامبر اکرم (ص) از نگاه یارانش در کتاب «عطر گل محمّدی»
کتاب «عطر گل محمّدی» به قلم داوود امیریان درباره داستان پیامبر اکرم (ص) است، اما با این تفاوت که از زاویه نگاه اصحاب پیامبر برایمان روایت شده است. داستان حمزه و ابوذر و سعد و جویبر و سلمان و علی. اینکه چگونه آنها از نور پیامبر روشنایی یافتند و به پیامبر در به سرانجام رساندن رسالتش کمک کردند.
«عطر گل محمّدی» داستان ناگفتههای فراوانی است که تاکنون کسی به آنها نپرداخته و بسیاری از مطالبش برایمان تازگی دارد.
این کتاب که برای گروه سنی بزرگسال نوشته شده، چاپ اول آن در سال ۱۴۰۲ با تعداد ۳۸۳ صفحه از سوی انتشارات جمال روانه بازار شده است.
از سرفصلهای «عطر گل محمّدی» میتوان به حمزه، درخشش یک ذهن پاک، اشرافزاده و برده، ایمان، تولد یک پروانه، مادر مومنان بانو خدیجه، زایری از سرزمین پارس، غیرت، آتش در نیستان، ستارهای بدرخشید، پیامبر صلح و دوستی، فدایی، مردی که منتظرش بودم، عمّار یاسر، غرش طوفان، حماسه آغاز میشود، کینه، عروسی خوبان، جوبیر و ذلفا، نسل آفتاب، تنگه احد، جگرخوار، سلام بر دوست، فرشتهای آمد و فرشتهای رفت، رویا، پیمان شوم، لافتی الا علی، نبرد خندق، سعد بن معاذ، اسما وام حبیبه، به سوی خیبر، حماسه ساز خیبر، پسر پیامبر، جعفرطیار، دیو چو بیرون رود …، ابوذر، اویس قرنی، خانه بهشتیان، مولا علی و پرنده رفتنی است اشاره کرد.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «عبدالله بن مسعود چابک و تیزپا میدوید. بزغالهای بازیگوش و گریزپا در جلو و عبدالله بن مسعود دنبالش. بزغاله روی پاهای لاغرش جَست و خیز میکرد و از این تخته سنگ به آن تخته سنگ میجهید. امّا ابن مسعود هم کم نمیآورد و پا جای پای بزغاله میگذاشت و از او عقب نمیماند. سرانجام بزغاله بازیگوش به لبه پرتگاه رسید. به پایین نگاه کرد. گوشهای آویزانش را تکان تکان داد و مع مع کرد.
ابن مسعود، کوچک اندام و لاغر نَفَس نَفَس زنان خندید و گفت: «میخواهی از دست من فرار کنی بزغاله؟ به من میگویند عبدالله پسر مسعود. هر جا بروی دنبالت میآیم. حالا مثل یک پسر خوب آرام و بیحرکت همان جا بمان تا بیایم سراغت». عبدالله دستانش را باز کرده و با قدمهای آرام و نرم به سوی بزغاله میرفت. بزغاله به اطراف نگاه میکرد. انگار دنبال رخنه و راه فراری بود.
منبع: www.yjc.ir
خرید رپورتاژ آگهی
رپورتاژ آگهی
خبر اقتصادی
خبر سبک زندگی
خبر سیاسی
خبر فرهنگی هنری
خبر فوری
خبر ورزشی
خبر روز