خبر : مباهله، مظهر اقتدارِ ایمانی
خبر : مباهله، مظهر اقتدارِ ایمانی بیست و چهارم ذیحجه، روز مُباهله نامیده میشود. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در چنین روزى آماده مباهله با مسیحیان شده و حوادثى اتفاق افتاد که مجبور شدند به جزیه دادن تن دهند. خداى متعال آیه مباهله را در این روز نازل کرده و به […]
خبر : مباهله، مظهر اقتدارِ ایمانی
بیست و چهارم ذیحجه، روز مُباهله نامیده میشود. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در چنین روزى آماده مباهله با مسیحیان شده و حوادثى اتفاق افتاد که مجبور شدند به جزیه دادن تن دهند.
خداى متعال آیه مباهله را در این روز نازل کرده و به رسول خود دستور داد تا بهمراه على، امیر المؤمنین، فاطمه – سرور بانوان جهانیان – و فرزندانش، حسن و حسین – سروران تمامى جوانان بهشتى – با کفار مباهله نمایند؛ بدین ترتیب با خوار شدن دشمنان، اسلام را عزت بخشید؛ از طرف دیگر در این آیه شریفه على علیه السّلام را نفس پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم معرفى نمود که این امر خود دلیلى بر حقانیت شیعه است.
رهبر معظم انقلاب میفرمایند: مباهله -که یاد آن را باید گرامی داشت و بسیار مهم است- در واقع مظهر اطمینان و اقتدار ایمانی و تکیهی بر حقّانیّت است و این، آن چیزی است که ما همیشه به آن احتیاج داریم. ۱۳۹۷/۶/۱۵
هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مکه را فتح کرد، نمایندگان و نامههایى از سوى خود به مناطق مختلف جهان فرستاده و مردم را به اسلام دعوت کرد.
«عقبه بن غزوان»، «عبد اللّه بن ابى امیه»، «هدیر بن عبد اللّه» و «حبیب بن سنان» نمایندگان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بودند که به «نجران» اعزام شده تا مسیحیان آنجا را به اسلام دعوت نمایند؛ به آنان پیشنهاد کنند یا اسلام را پذیرفته و با مسلمانان برادر شوند، یا در صورت نپذیرفتن اسلام جزیه پرداخته و در صورت رد هر دو پیشنهاد آماده جنگ باشند.
در نامه رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آمده بود:
بگو: اى اهل کتاب بیایید از سخن حقى که ما و شما آن را قبول داریم پیروى کنیم، که بجز خداى یکتا هیچکس را نپرستیده، چیزى را شریک او قرار نداده، و برخى را بجاى خدا به خدایى تعظیم نکنیم. اگر آنها از حق روى گرداندند، بگویید شما گواه باشید که ما تسلیم فرمان خداوندیم.
پس از رسیدن پیام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در معبد بزرگ خود گرد آمدند. عده دیگرى نیز از «مذحج»، «عک»، «حمیر»، «انمار» و خویشان و همسایگان آنها از قبایل «سبأ» – که همگى بجهت سرنوشت مشترک خود و شرایطى که براى آنان بوجود آمده بود خشمگین بودند – به آنان پیوستند.
اسقف بزرگ آنان که انسان موحدى بود، علاوه بر مسیح به پیامبر علیه السّلام نیز ایمان داشت ولى این مطلب را پنهان مىکرد. وقتى دید مىخواهند به مدینه رفته و با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به مشاجره برخیزند، آنان را پند و اندرز داده و به تأمل و تأنى دعوت کرد. «کرز بن سبره حارثى» – که در آن زمان سرپرست قبیله «بنى حارث بن کعب» و فرمانده نظامى آنان و از اشراف و بزرگان آنان محسوب مىشد – از سخنان او خشمگین شده و به مقابله با او برخاست ولى اسقف بزرگ، «سید» و «عاقب» که آنان نیز از بزرگان قوم خود بودند، به مقابله با او برخاستند؛ و باین ترتیب گفتگوى آنان طول کشید تا جایى که براى تطبیق صفات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با آنچه پیامبران گذشته در مورد او گفته بودند، کتاب «جامعه» را آورده و دیدند سخنان اسقف بزرگ درست است. در این جا بود که «سید» و «عاقب» مضطرب شده و تصمیم گرفتند براى مشاهده صفات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و تطبیق بشارتهاى پیامبران گذشته با او به مدینه بروند.
«سید» و «عاقب» بهمراه چهارده نفر از بزرگان و علماى مسیحى نجران و هفتاد نفر از اشراف و بزرگان «بنى حارث بن کعب» براى دیدن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بطرف مدینه حرکت کردند. آنان داراى چهرههاى زیبا و بدنى متناسب بودند و هنگامى که نزدیک مدینه رسیدند، براى این که با همراهان خود به مسلمین و مردم مدینه فخر فروشى کنند، سید و عاقب سفارش کردند که از مرکبهاى خود پیاده شده، خود را آرایش کرده، لباسهاى معمولى خود را از تن در آورده، لباسهاى ابریشمى و زیباترین و بهترین لباسهاى خود را بپوشند، خود را خوشبو نموده و با شکلى زیبا و صفى منظم بسوى مدینه حرکت نمایند. وقتى در مسجد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بر آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد شدند، وقت نماز آنان بود. بطرف مشرق مشغول نماز شدند.
مسلمانان خواستند مانع این عمل شوند ولى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نگذاشت.
تا سه روز نه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آنان را دعوت به اسلام کرد و نه آنان از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم سئوالى کردند، تا بدین ترتیب آنان فرصت کافى براى دیدن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و تطبیق صفات او با آنچه در کتابهاى خود درباره پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دیده بودند، داشته باشند. پس از سه روز پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آنان را به اسلام دعوت نمود.
گفتند: ابا القاسم تمام نشانیهایى را که در کتابهاى آسمانى درباره پیامبر بعد از عیسى علیه السّلام گفته شده، در تو یافتیم مگر یک علامت که بزرگترین آنهاست.
حضرت صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: چه نشانهاى؟
گفتند: در انجیل آمده است که او مسیح را تصدیق کرده و به او ایمان دارد ولى تو به او ناسزا گفته و او را دروغگو مىدانى و مىپندارى او بنده خداست.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خیر. من او را تصدیق کرده و به او ایمان دارم و گواهى مىدهم او پیامبرى است که از جانب پروردگارش فرستاده شده و بندهاى است که سود و زیان و مرگ و زندگى و برانگیختن او بدست خودش نمىباشد.
آنان گفتند: آیا بندگان خدا مىتوانند کارهایى را که او انجام مىداد، انجام دهند؟ و آیا پیامبران توانایى فوق العاده او را داشتند؟ آیا او مردگان را زنده، کورها را بینا نکرده و پیسیها را شفا نداده است؟ آیا مکنونات قلبى و آنچه در خانههایشان ذخیره کرده بودند را به آنان نمىگفت؟ آیا کسى جز خدا یا پسر خدا توان چنین کارهایى را دارد؟ و درباره مسیح علیه السّلام خیلى غلو کردند.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: برادرم، عیسى همانگونه که گفتید، بود. مردگان را زنده، کور و پیس را شفا داده و آنچه را که در ذهن قوم خود بود و نیز چیزهایى را که در خانههایشان ذخیره کرده بودند به آنان مىگفت. ولى تمام اینها با اذن خداى عز و جل بود. او بنده خدا بود و این مطلب براى او ننگ نیست و او نیز از آن ابایى نداشت. او داراى گوشت، خون، مو، استخوان، عصب و آمیختهاى از اعضاى بدن بود. غذا مىخورد، تشنه مىشد و سفره مىگستراند. پروردگارش یگانه حقى بود که هیچ مثل و مانندى ندارد.
گفتند: کسى را به ما نشان بده که بدون پدر بوجود آمده باشد.
فرمود: آفرینش آدم از او شگفت انگیزتر است، او بدون پدر و مادر بوجود آمد، و هیچ کارى براى خدا سختتر یا آسانتر از کار دیگرى نیست؛ و هر وقت خدا بخواهد چیزى را بوجود آورد، فقط به آن مىگوید بوجود بیا، او نیز بوجود مىآید؛ و این آیه را براى آنان خواند:
إِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُون «خلقت عیسى نزد خدا مانند خلقت آدم است که آن را از خاک آفرید آنگاه به او فرمود: بوجود بیا. او نیز بوجود آمد.»
سید و عاقب گفتند: سخنان تو ما را قانع نکرده و به آنچه تو مىخواهى اقرار نمىکنیم بنا بر این مباهله کرده و لعنت خدا را بر دروغگو قرار مىدهیم؛ و باین ترتیب حق بزودى آشکار مىگردد.
در این جا بود که خداوند آیه مباهله را بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نازل فرمود:
فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبین«اگر بعد از این که آگاه شدى، کسى در مورد او (عیسى) با تو مجادله نماید، بگو: بیایید هر کدام از ما و شما خودمان و زنان و فرزندانمان را گرد آورده، مباهله نموده و دروغگو را گرفتار لعنت و عذاب خدا نماییم.»
پیامبر نیز این آیه را براى آنان خواند. سپس فرمود:
خداوند به من دستور داده است که اگر بخواهید و بر گفته خود استوار باشید، به خواسته شما عمل کرده و با شما مباهله کنم. آنها گفتند: فردا با تو مباهله مىکنیم تا حقیقت روشن شود. آنگاه با همراهان خود از پیش پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم برخاستند.
هنگامى که به منزلگاه خود در «حره» رسیدند یکى از آنها به دیگرى گفت:
مباهله کار را یکسره خواهد کرد. بنابراین قبل از هر چیز بنگرید با چه کسانى براى مباهله مىآید. آیا با تمام پیروان خود، یا با اصحاب با سوادش، یا با افراد متواضع، بىچیز و برگزیدگان دینى خود که تعدادشان اندک است؟ اگر عده زیاد و قدرتمندان را بهمراه خود آورد چنین کسى مانند پادشاهان قصد فخر فروشى دارد و شما برنده مباهله هستید؛ و اگر با عده کمى از پیروان فروتن و برگزیده خود آمد – کسانى که پیامبران با آنان به مباهله مىآیند – مبادا با آنان مباهله کنید. هنگام مباهله حتما این مطالب را در نظر داشته باشید تا مبادا به عذاب خدا گرفتار آیید. من آنچه را باید بگویم، گفتم، دیگر خود دانید.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دستور داد زیر دو درخت را جارو کرده و فرداى آن روز امر فرمود پارچه سیاه و نازکى را روى آن درختها انداختند.
هنگامى که سید و عاقب این منظره را دیدند با فرزندان خود که عبارت بودن از: صبغة المحسن، عبد المنعم، ساره و مریم و نیز مسیحیان نجران و سواران «بنى حارث» با بهترین شکل و شمایل، براى مباهله از جایگاه خود بیرون آمدند.
اهالى مدینه یعنى مهاجرین، انصار و دیگران نیز هر کدام با نشانها و پرچمهاى خود با شکل و شمایل نیکو، به آنجا آمدند تا نظارهگر حوادث باشند. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم صبحگاهان، در اطاق خود درنگ نمود تا مدتى از روز گذشت. آنگاه بیرون آمده، دست على را گرفته و در حالى که حسن و حسین در جلو او و فاطمه علیها السّلام پشت سر او حرکت مىکردند، بطرف آنان آمده، در میان دو درخت و زیر آن پارچه ایستاد.
در اینجا نیز دست على در دست او، حسن و حسین، جلو او و فاطمه – درود خدا بر آنان – پشت سر او قرار داشت. آنگاه به دنبال سید و عاقب فرستاد و آنان را به مباهلهاى که خواسته بودند، فرا خواند.
آنان نیز آمده و گفتند: ابا القاسم با چه کسى با ما مباهله مىکنى؟
حضرت صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: با بهترین مردم روى زمین و گرامیترین آنان نزد خداى عز و جل، با اینان – و به على علیه السّلام، فاطمه، حسن و حسین که درود خدا بر آنان باد اشاره کرد – گفتند: براى مباهله با ما نه بزرگان را آورده، نه جمعیت زیاد، و نه افراد زیبایى را که به تو ایمان دارند؛ و کسى را جز این جوان و این زن و دو تا بچه با تو نمىبینیم. با اینان مىخواهى با ما مباهله کنى؟
فرمود: بله. به کسى که مرا به حق برانگیخت، سوگند – دستور دارم با همینان با شما مباهله کنم.
در اینجا بود که از ترس رنگشان زرد شده و به نزد یاران خود برگشتند.
وقتى همراهان آنان، قیافه رنگ پریده آنان را دیدند، پرسیدند چه اتفاقى افتاده است؟ آنان خود را کنترل کرده و گفتند: چیزى نیست.
جوان برگزیده و دانشمندى در میان آنان بود، به آنان گفت: واى بر شما این کار را انجام ندهید، صفات او را که در جامعه بود، بیاد آورید.
بخدا سوگند شما بخوبى مىدانید که او راستگوست. مدت زیادى از تبدیل شدن برادرانتان به خوک و میمون نمىگذرد. سخنان این جوان بر آنان اثر گذاشت و از مباهله منصرف شدند.
اسقف برادر دانشمندى بنام «منذر بن علقمه» داشت و آنان او را با این عنوان مىشناختند. وقتى دید کار به اینجا رسیده و آنان در مورد کارى که مىخواستند انجام دهند، به تردید افتادهاند، دست «سید» و «عاقب» را گرفته و گفت: مرا با این دو تنها گذارید. آنگاه رو به آنان کرده و گفت: پیشقراول قبیله که در پى آب و علف جلوتر حرکت مىکند، هیچگاه به قوم خود دروغ نمىگوید. من از روى خیرخواهى مىگویم به خودتان کمک کنید و خود را نجات دهید و الا خود و دیگران را نابود مىکنید.
گفتند: بگو، که تو امین و درستکارى.
گفت: بخوبى مىدانید که هیچگاه قومى با پیامبرى مباهله ننموده، مگر این که نابود شده است. شما و تمام عاقلانى که با شما هستند و از مطالب کتاب آسمانى اطلاع دارند مىدانند که همین شخص یعنى ابا القاسم، محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، همان کسى است که پیامبران مژده آمدن او را دادهاند. مطلب دیگرى نیز هست که باید از آن ترسید.
پرسیدند: چه چیزى؟
گفت: بنگرید که نزدیک است ستاره ثریا بر زمین فرو آید، درختان سر خم کرده و پرندگان در مقابل شما صورت بر زمین گذاشته و بالهاى خود را روى زمین پهن نموده و شکم آنها خالى شده است؛ و نشانههاى دیگر نزدیک شدن عذاب را در روى زمین ببینید. به لرزش کوهها و دودى که پخش شده و ابرهاى پراکنده در وسط تابستان و گرماى شدید بنگرید. به محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که دستش را بلند کرده و با چهار نفر از اهل بیتش که با او بوده و منتظر پاسخ شما هستند بنگرید؛ و بدانید که اگر دهان گشوده و کلمهاى براى مباهله بگوید نمىتوانیم از نابودى خود جلوگیرى کرده و هیچگاه نزد خانواده و اموال خود باز نمىگردیم.
با شنیدن این سخنان در فکر فرو رفته و دیدند درست مىگوید؛ و یقین کردند که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم واقعا از جانب خداوند فرستاده شده است. اینجا بود که متزلزل شده و فهمیدند که در صورت مباهله، حتما گرفتار عذاب خواهند شد.
وقتى منذر دید که آنان واقعا احساس خطر کردهاند، گفت: اگر تسلیم او شوید هم اکنون و هم در آینده سالم مىمانید؛ و اگر این عزت و شرافت خود را در میان قومتان مىخواهید، به شما حسادت نمىورزم. ولى این شما بودید که از نجران به اینجا آمدید، به محمد پیشنهاد مباهله داده و آن را تنها راه تشخیص حق دانستید. محمد نیز بسرعت به درخواست شما پاسخ مثبت داد؛ و پیامبران هنگامى که اراده کارى کنند تا انجام آن از پاى نمىنشینند. برادرانم بهتر است از ترس علامتهایى که مىبینید از مباهله خوددارى کنید و با شتاب با محمد مصالحه نموده و او را از خود راضى کنید. ما اکنون در شرایطى بسر مىبریم که قوم یونس اندکى پیش از نزول عذاب در آن بسر مىبردند.
گفتند: به نمایندگى از جانب ما نزد محمد رفته و ببین از ما چه مىخواهد. از او بخواه که نزدیکترین افراد به او یعنى پسر عمویش بنمایندگى از جانب او با ما مصالحه کند. در این کار تأخیر نکن تا هرچه زودتر از نتیجه کار آگاه شویم.
«منذر» بطرف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم رفته و گفت: سلام بر تو، رسول خدا گواهى مىدهم که خدایى، جز خدایى که تو را برانگیخت وجود نداشته و شما و عیسى هر دو بنده خداى عز و جل و فرستاده او هستید؛ و بدین ترتیب اسلام آورده و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گفت که براى چه کارى آمده است. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نیز براى مصالحه با آنان على علیه السّلام را فرستاد.
على علیه السّلام عرض کرد: پدر و مادرم فداى تو رسول خدا بر چه چیزى با آنان مصالحه نمایم؟
حضرت فرمودند: رأى تو رأى من است هر طور که خواستى مصالحه کن.
امیر المؤمنین علیه السّلام بطرف آن دو رفته و سالیانه هزار لباس و هزار دینار بعنوان مالیات براى آنان تعیین کرد که قسمتى از آن را در محرم و قسمت دیگرى را در رجب بدهند. آنگاه آن دو را در حالى که سرافکنده و شرمسار بودند نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم برده و او را از مالیاتى که بر آنان بسته بود آگاه نمود. آنان نیز مالیات و سرافکندگى را پذیرفتند.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: این را از شما قبول مىکنم. ولى بدانید که اگر با من در زیر آن عبا مباهله مىکردید، خداوند شما را در بیابان دچار آتش سوزانى مىنمود که دامنه آن در کمتر از یک چشم بهم زدن به پشت سریهاى شما رسیده و همه را آتش مىزد.
هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با اهلبیتش بازگشته و به مسجد رفت، جبرییل نازل شد و گفت:
محمد خداى عز و جل به تو سلام رسانیده و به تو مىفرماید: وقتى بنده من موسى، با دشمن خود، قارون مباهله نمود، قارون، خانواده، دارایى، و یارانش در زمین فرو رفتند. بعزت و جلالم سوگند یاد مىنمایم که اگر تو با افراد خانوادهات که در زیر آن عبا بودند، مباهله مىکردى، همه زمینیان و آفریدگان نابود مىشدند، آسمان ریز ریز شده، کوهها سنگریزه شده و زمین هیچگاه آرام نمىگرفت، مگر این که آن را بخواهد.
آنگاه پیامبر به سجده افتاده و صورتش را بر زمین گذاشت سپس برخاسته، دستهایش را بلند کرد، بگونهاى که سفیدى زیر بغلش آشکار شد، و سه بار گفت:
نعمت دهنده را سپاسگزارم.
پرسیدند، چرا سجده نموده و خوشحال شدید؟
پاسخ فرمود: بخاطر سپاسگزارى به درگاه خداوند و این که این کرامت را به اهلبیت من ارزانى داشت. آنگاه آنچه را جبرییل گفته بود، براى آنان نقل کرد.
شگفتا که بسیارى از بزرگان علماى سنى گفتهاند: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السّلام مباهله کرد.
خداوند نیز این آیه را بر او نازل نمود: «بیایید فرزندان ما و شما، زنان ما و شما و نفسهاى ما و شما را گرد آورده و آنگاه مباهله نماییم.»
اعمال روز مباهله
یکى از دعاهاى روز مباهله دعاى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مىباشد که ما آن را از «شیخ محمد بن ابى قرة» از «سلیمان دیلمى» از «حسین بن خالد» از امام صادق علیه السّلام نقل کردهایم. امام صادق علیه السّلام مىفرمایند: امام باقر علیه السّلام فرمودند: اگر بگویم اسم اعظم خداوند در این دعا مىباشد، راست گفتهام؛ و اگر مردم مىدانستند این دعا چه اثرى در اجابت دعا دارد با تمام توان براى آموختن آن تلاش مىکردند.
همچنین از دعاهاى این روز مىتوان دعاى گرانقدرى را که به امیر المؤمنین علیه السّلام منسوب است، نام برد. متن این دعا بهترین گواه بر درستى این نسبت است. زیرا در آن دعا، اشارات فراوانى به معانى نامهاى خداوند و آثار آن شده که این کار از کسى جز آنان یا کسانى که از آنان آموخته باشند، برنمىآید.
اعطاى انگشترى به فقیر در حال رکوع
این روز از جهت دیگرى نیز ممتاز بوده و کرامت دارد، در این روز امیر المؤمنین علیه السّلام انگشترى خود را در حال رکوع به فقیر بخشید.
خداوند نیز او را در کتاب خود، به عنوان ولىّ مؤمنین معرفى نموده و صفات نیکى را براى او برشمرد:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ.
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ [۳]اى کسانى که ایمان آوردهاید، هر کس از شما از دین خود برگردد، به زودى خدا گروهى [دیگر]را مىآورد که آنان را دوست مىدارد و آنان [نیز]او را دوست دارند. [اینان]با مؤمنان، فروتن، [و]بر کافران سرفرازند. در راه خدا جهاد مىکنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى نمىترسند. این فضل خداست. آن را به هر که بخواهد مىدهد، و خدا گشایشگر داناست.
ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آوردهاند: همان کسانى که نماز برپا مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند.
یکى از دانشمندان روایت کرده است:
هنگامى که مسلمانان در جنگ خیبر فرار کردند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «فردا پرچم را بدست مردى خواهم داد که خدا و رسولش را دوست داشته، خدا و رسولش نیز او را دوست دارند، تاخت و تاز فراوانى در جنگ داشته و هیچگاه فرار نمىکند و تا زمانى که خداوند او را پیروز نکند، باز نمىگردد. آنگاه پرچم را به على داد».
منبع: www.yjc.ir
خرید رپورتاژ آگهی
رپورتاژ آگهی
خبر اقتصادی
خبر سبک زندگی
خبر سیاسی
خبر فرهنگی هنری
خبر فوری
خبر ورزشی
خبر روز